مناجات اميرالمومنين(منتظران ظهور)
حقانيت و اثبات اميرالمومنين و دعا براي فرج امام زمان
گرد و خاکی ز دور پیدا بود کاروانی ز نور پیدا بود
کعبه هایی روان ز سمت حجاز همه ی روشنی دنیا بود
آسمان بر زمین گذر می کرد یا که خورشید، روی شن ها بود
زیر پایش به جای خاک کویر بال های فرشته ها وا بود
در میان تمام محمل ها محملی بی رکاب پیدا بود
گرد گردش عشیرۀ سادات دست بر سینه های شیدا بود
محملی روی دوش جبرائیل قبله ای که عجیب گیرا بود
در یمین عون و جعفر و صادق در یسارش علی لیلا بود
پشت سر شیرهای هاشمی و پیش رو هم حسین زهرا بود
لیک تنها کنار پردۀ آن جای مردی بلند بالا بود
محمل عمّۀ امام زمان که رکابش به نام سقا بود
چون زمان نزول می آمد گوییا مرتضی در آن جا بود
چشم نامحرمان در آن اطراف کور می شد اگر که بینا بود
زهر چشمش هزار کابوس است حرف حرف نزول ناموس است
وقت برپایی حرم شده است زانوانی غیور خم شده است
لرزه افتاده بر تمامی دشت وقت کوبیدن علم شده است
چشمش از چادری تبرک کرد پشت سقا دوباره خم شده است
بر زمین پا نهاد خاتونی آسمان خاک این قدم شده است
زیر لب یا مجیب می خواند که وجودش پر از علم شده است
غرق دلشوره است و مثل رباب چشم هایش مدار غم شده است
لحظه های غروب نزدیک است کمی از هُرم روز کم شده است
باز آرام با برادر گفت : دل من تنگ مادرم شده است
چیست اینجا که نیمه جانم کرد؟ از همین ابتدا کمانم کرد؟
وای از این سرزمین بیا برگردیم نخل ها را ببین بیا برگردیم
همه جا تیغ و تیر و سر نیزه همگی آتشین بیا برگردیم
به علمدار تا نظر نزدند جان ام البنین بیا برگردیم
این تو و این کودکان که می لرزند این همه لاله چین بیا برگردیم
تا نخندند بر من و اشکم در غروب غمین بیا برگردیم
تا نبیند نفس نفس زدنم غرق خون جبین بیا برگردیم
تا نیفتی میان آن گودال زخمی از پشت زین بیا برگردیم
به گمانم بمیرم از این حال حرمله آمده زبانم لال اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفاً اطلاع دهید ****************** کاروان بهشتیان آمد کربلا میهمان نوازی کن متبّرک شدی به عطر حسین برترین خاک؛ سرفرازی کن ** کربلا دجله را خبر کن زود قافله با شتاب آمده است تکّه ای ابر سایبان بفرست شیر خوار رُباب آمده است ** یاد تیغ و تُرنج افتادی به تو حق میدهم که حیرانی قدو بالای دیدنی دارد علی اکبر است می دانی ** بوی شهر مدینه را حس کن این دو آئینه ی سخا هستند مثل من بُغض کرده ای آری یادگاران مجتبی هستند ** مثل پروانه گرد اربابت نوجوانان زینب کبری بهترین هدیه شد برای حسین لب خندان زینب کبری ** ازفرات خودت بگو قدری ساقی این خیام عباس است آب سرد و خنک به او برسان چون به قولی که داده حسّاس است ** کربلا زینب است این بانو عزتّش را مگر نمی بینی هی نگو دشت از چه میلرزد هیبتش را مگر نمی بینی ** داغدار قبیله آمده است اشک وخون دارد او به دیده هنوز کربلا زود سر به زیر انداز سایه اش را کسی ندیده هنوز وحید قاسمی ******************** کیست زینب همیشه بی همتا نور مستور عالم بالا
کیست زینب نفس نفس حیدر کیست زینب تپش تپش زهرا
کیست زینب حسین پرده نشین کیست زینب حسن به زیر کسا
کیست زینب کسی چه میداند غیر آن پنج آفتاب هدی
کیست زینب تلاطم عباس کیست زینب تموّج دریا
ذوالفقار علی میان نیام اوج نهج البلاغه ای شیوا
کیست زینب فراتر از مریم روشنی بخش هاجر و حوّا
کیست زینب حجاب جلوه غیب صبر اعظم ، صلابت عظما
قلمم بشکند چه می گویم من و اوصاف زینب کبری ؟
من چه گویم که گفت اربابم حضرت عشق ، التماس دعا
السلام ای شکوه نام حسین دومین فاطمه ، تمامِ حسین
آسمان هم در انحصارش بود کهکشان گوشه ی نقابش بود
آتش؛ آتش گرفته ی نورش آب سیراب آبشارش بود
بعد پنجاه و چند سال حسین باز هم غرق در بهارش بود
قامتش را ندید حتی ماه که علمدار پرده دارش بود
محرم محملش فرشته نبود تا علی اکبرش کنارش بود
کاروانِ عشیره ی زهرا تحت امرش در اختیارش بود
ناقه اش روی بال جبرائیل کز ندیمانِ بی شمارش بود
حج خود با جهاد کامل کرد نینوا آخرین دیارش بود
محملش ایستاد و پایین رفت لحظه ی سختِ انتظارش بود
شور میزد دلش که می دانست قتلگاهی در انتظارش بود
آه گرمی کشید از جگرش کربلا را که دید زد به سرش
آه از این خاک و خارها... برگرد وای از این شوره زارها ...برگرد
خوب پیداست جای نخلستان لشگری در غبارها برگرد
کربلا آمدی و پائیزی... ... میشود این غبارها برگرد
کربلا آمدی و خواهم دید به تنت یادگارها برگرد
برق نعل است یا که تیغه ی تیغ آن طرف آن شرارها برگرد
جان به لب کرده کودکانت را خنده ی نیزه دارها برگرد
حرمله آمده ست و بند آمد نفس شیرخوارها برگرد
دخترانت چقدر میلزرند از حضور سوارها برگرد
خیمه برپا مکن که پر نشود گِرد من از مزارها برگرد
ترس دارم که بال و پر بزنند به علمدارمان نظر بزنند
تا که از خواهرت جدا نشوی تا که صاحب عزای ما نشوی
تا که در خارهای این صحرا غرق در زخم ها نشوی
تا که در شیب تند آن گودال با لب تیغ آشنا نشوی
تا لباس تو را ز تن نبرند تا هم آغوش بوریا نشوی
تا که پیش نگاه کم سویم از سر نیزه ها رها نشوی
تا که در عمق چشم دخترکت زخمی از چوب بی حیا نشوی
تا که بین حرامیان نروی سنگ خورده ترین صدا نشوی
در اِزای دو کیسه ی دینار گوشه ی یک تنور جا نشوی
نظرات شما عزیزان:
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید موضوعات آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان |
||
![]() |